سيد علي سيد علي ، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

سيد علي عشق مامان و بابايي

بدون شرح

اين عكس علي آقا كنار گورخر تو پارك لاله هست (مربوط به جمعه عيد سعيد فطر بعد از نماز عيد فطر) ...
27 مرداد 1392

كلاس رفتن علي آقا

سيد علي چند وقتيه ميره كلاس و عاشق بچه ها و پذيرايي و جايزه هاي تو كلاسه گل پسر مامان سوره تبت رو با اشاره ياد گرفته و خيلي دوست داره در ضمن اينكه سر كلاس بازي ميكنن و سعي ميكنن مهارتاي مختلف رو هم ياد ميگيرن. علي كوچولو از همه بچه هاي كلاسشون كوچكتره و يه جورايي مستمع آزاده ، هر موقع دوست داره كلاسو همراهي مي كنه هرموقع هم نخواد برا خودش وسط كلاس آواز ميخونه ،راه ميره و..... اين ني ني بغل دستيت جز شاگردا نيست خواهرش همكلاسيته (البته ني ني كه ميگم سه سال و چند ماهشه ولي بهش نمياد) ...
27 مرداد 1392

تولد پسرخاله ها

جمعه تولد محمد رضا و نيما بود  و سه تفنگدار خونه ما به كلي شيطنت كردن. آقا نيما كوچولو هم كه جيگر خالشههههههه اين پسرخاله ها وقتي با هم ميفتن تو خونه مامانم اينا(مامان جون) ،زلزله به پا ميفته و انقدر اذيت ميكنن كه توسط باباي عزيزم ديپورت ميشيم (البته و انصافا كه بابا به خاطر كارهاي خطرناكي كه ميكنن نگران ميشن) در ادامه عكس اين گل پسرا رو ميزارم يه عكس دو نفري هم از حسن و علي (تولد قمريش بود ) تولد اصلي و شمسي حسن دو هفته ديگس ...
27 مرداد 1392

سرزمين عجايب

سه شنبه با خاله ها تصميم گرفتيم براي تخليه انرژي گل پسرا اونارو ببريم سرزمين عجايب چون ظهر رفتيم خلوت بود و راحت بوديم فقط بديش اين بود كه بعضي از بازي هارو علي اجازه بازي نداشت و چون كوچيك بود نميتونست بازي كنهههههه بولينگ كودكانش از همه جالب تر بود، محمدرضا كه ميرفت جلوي جلو و دو متر مونده پرتاب ميكرد، علي هم كه گوي به اون سنگيني رو گرفته بود دستش و ميخواست با خودش بياره خونه ...
27 مرداد 1392

ني ني

يه چند وقتيه تصميم گرفتم سيد علي رو براي اومدن داداش كوچولوش آماده كنم. به سيد علي شكممو نشون دادم و گفتم نگاه كن تو شكمم ني ني هست اونم فكر كرده منظورم از ني ني نافه ، رفته شكم خودشو زده بالا و به باباش گفت من ني ني دارم ،لباس باباشو زده بالا و گفته عه شوما(شما) هم ني ني دايي(داري) بدتر از همه اينكه رفته به پدر بزرگش گفته من تو دلم ني ني دارم. ...
14 مرداد 1392

خيارشوووووور

گل پسر عاشق خيار شوره و توانايي خوردن يه شيشه خيارشورو در عرض نيم ساعت داره. چند وقت پيش يه بشقاب خيار شور اوردم تا با علي بخوريم .علي هم از ترس تموم شدن خيار شورا ، چند تا خيارشور تو لپ و مشتاي كوچولوش گذاشته بود و تند تند ميخورد و تا من ميومدم خيار شور بردارم ميگفت مامان خيارشور اخه اگه زياد بخوري دهنت مي سوزه ها. قربون پسر سياسم بشم ...
14 مرداد 1392

غيبت طولاني

آخرين پستو كه نگاه كردم تاريخش مال 24 فروردينه،يعني تقريبا 4 ماه وااااااااااااااااااااي مامان تنبل گل پسرم شما خيلييييييييييي مرد شدي، تو اين مدت كه نبودم اتفاقات جديدي برامون افتاده: اول از همه اينكه شما صاحب يه داداش كوچولو به اسم آقا سيد محمد شدي دوم اينكه من تصميم گرفتم كارو بزارم كنار حداقل براي چند سال كه شما و داداشي از آب و كل در بيايد. و هزار و يك اتفاق و تغيير خوبببببب به لطف خدا از تغييرات شما بگم يه مرد كامل شدي حرف زدنت كامل و روون شده عاشققققققققققق كتاب خوندني و هيچ چيز به اندازه هديه دادن كتاب خوشحالت نميكنهههههه يه مدت هم هست ميري كلاس و خيلي علاقمندي به بازي با بچه ها ، جايزه گرفتن، قرآن خوندن و.... من و ...
14 مرداد 1392
1